همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

همسرم ، منم دوستت دارم

این ها یادداشت های منه . روزهای زندگی منه

ختم قرآن دوم

عزیزان دلم ، دوستای خوب و مهربونم ، طاعات همه شما قبول .دیشب ، شب قدر بود .

امیدوارم که خداوند تو این شب مبارک ، از اشتباهات همه ما گذشته باشه و برکت و رحمتش رو به زندگی هامون فرستاده باشه .

انشاء الله شبهای قدر آینده هم ، هر کجا بودین برای منم دعا کنین .

یعنی برای همه دعا کنیم .

اول که شکر کنیم .بخاطر نعمت های زیادی که داریم .شاید هر کدوممون به یه نحوی درگیر مشکلی باشیم اما نعماتمون هم بیشماره .به یاد نعمتهایی که داریم بیافتیم سختی ها برامون کمرنگ تر میشه .

بعدش دعا کنیم  برای همه بچه هایی که کنکور دارن ،

برای کسایی که دنبال کار هستن ،

کسایی که میخوان تشکیل زندگی بدن ،

کسایی در انتظار بچه هستن ،‌ که خداوند یه بچه سالم و صالح بهشون عنایت کنه ،

کسانی که بیمار هستن یا بیمار دارن ،

کسانی که بینشون شکرآب شده ، صلح و صفا برقرار بشه ،

به زندگی هامون برکت خداوندی بیاد ،

رزق و روزی حلال قسمتمون بشه ،

زندگی باعزت ،‌ عمر باعزت ، بخصوص مرگ با عزت نصیبمون بشه .

وخیلی دعاهای دیگه که خودتون بهتر می دونین .اینا یهم به ذهنم رسید .

حالا دور دوم ختم قرآن رو تا پایان ماه مبارک رمضون شروع میکنیم .

هر جزئی که انتخاب کردین تا آخر ماه مبارک رمضان فرصت دارین تا قرائت کنید .

انشاء الله همهتون به آرزوهاتون برسین .


شماره جزء

نام دوست عزیز

 

شماره جزء

نام دوست عزیز

1

مریم جونم

16

آلیس نازنینم

2

خواهر مریم جون

17

آلیس خوب من

3

مریم گلم و خواهرش

18

مرضیه گل

4

خودم

19

الهه جون

5

پری مهربونم

20

الهه جون

6

سمیرا خانم گل

21

مهتاب خوبم

7

بلورین جان من

22

مهتاب خوبم

8

خانم خونه گل

23

مرضیه جونی

9

خواهر خوبم

24

مادر شوهریم

10

خواهر خوبم

25

مادر شوهریم

11

زهرا جونی

26

آرزو جان

12

سانی نازنینم

27

فنچ بانوی گل

13

سانی نازنینم

28

ارغوان عزیز

14

مهتاب عزیزم

29

فنچ بانوی گل

15

مهتاب عزیزم

30

شیوا جان


.


صحبت های من و رئیس

دیروز آقای رئیس منو صدا کرد و دوباره ازم پرسید خوب حالا دقیق بگو مشکل چیه که میخوای بری از شرکت ؟

منم گفتم مشکل خاصی نیست ، شخصیه .

گفت : کسی از ماها به شما حرفی زدیم که دلخوری پیش اومده ، من یه وقتایی بد اخلاقی می کنم ناراحت شدین ، حرکتی از بچه های شرکت دیدین که بی احترامی بوده ، از حقوق ناراضی هستین ؟

گفتم نه هیچکدوم نیست .شخصیه .

گفت : آها پس آقای همسر غر غرهاش رفته بالا !

گفتم غر غر که نه شاید کمی صبرش کم شده .

( این وسط دیواری کوتاه تر از دیوار همسری پیدا نکردم و یک لحظه احساس کردم اگه قضیه رو سوق بدم سمت همسرم ، اصرار زیاد نمی تونه بکنه .چون از قبل تو خونه که با اچید حرف زده بودیم گفت بهم که نگذار راضی ات بکنه بمونی تو شرکت و کم نیار )

گفت : خوب البته حق داره ، خانمش داره تو یه محیطی کار می کنه که همه مرد هستن .

سریع جواب دادم اتفاقاً ازین جهت نیست .هیچ وقت راجع به محیط کارم گله ای نکرده. چون به همه شما ها اطمینان داره .

گفت : یادتون من دو سال پیش بهتون گفتم وقتی همسرتون میاد دنبالتون بهش بگین بیاد داخل .

( راست میگفت دو سال پیش اون اوایل ،‌ شاید 6 ماه از کارم که تو شرکت میگذشت  غروب ها معمولاً همسر میومد دنبالم ، اون موقع تقریباً هر روز من ماشین رو می آوردم ولی کارمون که طولانی میشد ، شب هم میشد ، دیگه حس رانندگی نداشتم ، خونه سابقمون هم از دفتر دور بود رو این حساب زنگ می زدم همسر می اومد دنبالم تا لااقل اون رانندگی کنه.اما هیشه همسر می اومد و بیرون دفتر منتظر من میشد .دفتر ما یه ساختمان ویلایی سر خیابون اصلی هست .

آقای رئیس یه بار اومد به من گفت برادرانه بهت میگم همسرت که میاد دنبالت برو بیارش داخل دفتر .تا اون احساس نکنه کارت رو به اون ترجیح میدی .ولی باور کنید همیشه من به اچید میگفتم بیا تو اما خودش می گفت بیرون راحت ترم و تعارف ندارم)

گفتم بله شما اون زمان به من نصیبحت کردین ، و من بعد اون سعی کردم این مسئله رو فراموش نکنم .اما حالا چیز دیگه ای هست . 

( رئیسم عادت داره اگر کسی از بچه ها بیرون می خواد بره باهاش صحبت می کنه تا مطمئن بشه بیرون رفتن براش بهتره تا موندن توی شرکت )

یهو پرسیدم ازش من توی محیط کار چطورم ؟ آرومم یا برخورد تندی دارم ؟ 

گفت : آرومید و ما همیشه از شما احترام دیدیم .

گفتم : خوب تو خونه برعکس هستم .وقتی تا دیر وقت اینجا می مونم تمام انرژی ام تموم میشه و خونه که میرم برخوردهام تند هست .خیلی هم می خوام خودم رو کنترل کنم اما نمیشه خوب .  

واقعا هم همینطور بود .بخصوص پارسال ماه رمضون .چون ما که ماه رمضون ساعت کاریمون تغییر که نمیکنه هیچ بیشتر از روز های معمولی هم سرکار می موندیم.چون همون پروژه بانک خصوصی تازه شروع شده بود و من وقتی میرفتم خونه خودم می فهمیدم که به ترک دیوار هم گیر میدم .

خلاصه .... انقدر گفت و من گفتم تا توجیه اش کردم من دیگه بمون نیستم . 

گفت : من انقدر به شما اعتماد داشتم که تمام چک های سفیدم رو بشما سپرده ام .بعد این کار ما سخت میشه . ما هم که همیشه سرتون 1000 تا کار میریختیم .در هر صورت اینجا فقط شما خانم بودین و ما به عنوان خواهر کوچیکمون بهتون عادت کرده بودیم . اگه مسئله ساعت کاری هست کمش کنم یا اگه مسئلتون حقوق هست باز هم حل میشه ولی وقتی به گفته خودتون زندگی زناشویی تون در میونه , من دیگه دخالتی نمی تونم بکنم و مجبور تسلیم خواسته شما بشم . 

و اینگونه بود که همه چی سر آقای همسر بیچاره من شکست تا تونستم دلیلی داشته باشم برای بیرون اومدن از شرکت . ولی خدا خودش شاهده که اچید حتی 1 بار هم از بابت کارم و ساعت کاری ام و چه و چه حرفی بهم نزده بود و همیشه همراهی ام کرده .حتی برای غذا , نظافت خونه یا هر چیز دیگه هیچ وقت فشاری از جانب اون روی من نبوده .ولی نمی تونستم به رئیس واقعیت رو بگم . 

بهم گفت شما که برین آقای ن هم میره بندرعباس , من خیلی دست تنها می مونم .میشه تا پایان مرداد تشریف داشته باشین تا لااقل من کسی رو بیارم .شما خودت کسی از دوستانت رو سراغ نداری برای اینجا ؟ 

کسی رو نداشتم . و قبول کردم تا پایان مرداد بمونم .