بسم الله الرحمن الرحیم
امشب شاید آخرین شب تنهایی من و همسر باشه .شاید فردا یا پس فردا من و همسر جان با یه کوچولوی فسقلی برمیگردیم خونه .
ماجرا ازین قراره که امروز ( یا بهتر بگم دیروز ) چهارشنبه 13 اسفند 93 با بیمارستانم تماس گرفتم و گفتم فردا 40 هفته ام تموم میشه اما اثری از آثار نی نی در من یافت نمیشه .چه کنم ؟
اونها هم فرمودند فردا تشریف بیار بیمارستان تا وضعیتت چک بشه .لطفاً از 12 شب هم چیزی نخور شاید لازم بود سزارین بشی .
حالا بین خودمون باشه من چون ساعت رفتنم رو با همسر هماهنگ کردم و حدود ساعت 10 میرسیم بیمارستان به جای ساعت 12 شب از ساعت 1 بامداد دارم نخوردن و نیاشامیدن رو شروع می کنم .
امیدوارم صبح هر آنچه که به خیر و صلاحمه , همون برام پیش بیاد .
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام پسر خوبم
الان تک و تنها نشستم تو خونه و دارم به سکوت و آرامشی که تو خونه هست فکر می کنم .
به تنها بودن ِ الآنم .
به اینکه انگار یه حبابی از تنهایی دور من پیچیده شده و تو هم که در حباب تنهایی ات هنوز هستی .
تو هنوز خیال ترکوندن حبابت رو نداری مامانی ؟
اگه حباب تنهایی تو بشکنه , به دنیال اون حباب تنهایی منم می شکنه و همه با هم میشیم "ما" .
من منتظر اومدنت هستم اما نمی دونم تو چقدر انتظار ورود به این دنیا رو می کشی ؟
اینجا خوبه اگه تو خوب باشی , اینجا پله های ترقی برات محسوب میشه اگه خودت بخوای و زحمت بکشی .اینجا زندگی آسون نیست اما میشه برای یه زندگی آسون تر , سختی هاش رو تحمل کرد . اینجا که اومدی حواست خیلی باید جمع باشه .حواست به همه چیز باید باشه .
حالا بیا , خودت میبینی که چه دنیایه اینجا .................